کد مطلب:330006 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:144

نتیجه احترام یک سنی به زینب (س )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یكی از شیعیان ، به قصد زیارت قبر بی بی حضرت زینب (س ) از ایران حركت كرد تا به گمرك ، در مرز بازرگان ، رسید. شخصی كه مسئول گمرك بود، پیر زن را خیلی اذیت كرد و به شدت او را آزار روحی داد. مرتب سؤ ال می كرد: برای چه به شام می روی ؟ پولهایت را جای دیگر خرج كن .

زن گفت : اگر به شام بروم ، شكایت تو را به آن حضرت می كنم .

گمركچی گفت : برو و هر چه می خواهی بگو، من از كسی ترسی ندارم .

زن پس از اینكه خودش را به حرم و به قبر مطهر رساند، پس از زیارت با دلی شكسته و گریه كنان عرض كرد: ای بی بی ! تو را به جان حسین ات انتقام مرا از این مرد گمركچی بگیر.

زن هر بار به حرم مشرف می شد، خواسته اش را تكرار می كرد. آن شب در عالم خواب بی بی زینب (س ) را دید كه آن را صدا زد.

زن متوجه شد و پرسید: شما كیستید؟

حضرت زینب (س ) فرمود: دختر علی بن ابی طالب (ع ) هستم ، آیا از این مرد شكایت كردی ؟

زن عرض كرد: بله ، بی بی جان ! او به واسطه دوستی ما به شما مرا به سختی آزار داد من از شما می خواهم انتقام مرا از او بگیرید.

بی بی فرمود: به خاطر من از گناه او بگذر.

زن گفت : از خطای او نمی گذرم .

بی بی سه بار فرمایش خود را تكرار كرد و از زن خواست كه گمركچی را عفو كند و در هر بار زن با سماجت بسیار بر خواسته اش اصرار ورزید. روز بعد زن خواسته اش را دوباره تكرار كرد. شب بعد هم بی بی را در خواب و به زن فرمود: از خطای گمركچی بگذر.

باز هم زن حرف بی بی را قبول نكرد و بار سوم بی بی به او فرمود: او را به من ببخش ، او كار خیر كرده و من می خواهم تلافی كنم .

زن پرسید: ای بانوی دو جهان ! ای دختر مولای من ، این مرد گمركچی كه شیعه نبود، این قدر مرا اذیت كرد، چه كاری انجام داده كه نزد شما محبوب شده است ؟

حضرت فرمود: او اهل تسنن است ، چند ماه پیش از این مكان رد می شد و به سمت بغداد می رفت . در بین راه چشمش به گنبد من افتاد، از همان راه دور برای من تواضع و احترام كرد. از این جهت او بر ما حقی دارد و تو باید او را عفو كنی و من ضامن می شوم كه این كار تو را در قیامت تلافی كنم .

زن از خواب بیدار شد و سجده شكر را به جای آورد و بعد به شهر خود مراجعت كرد.

در بین راه گمركچی زن را دید و از او پرسید: آیا شكایت مرا به بی بی كردی ؟

زن گفت : آری اما بی بی به خاطر تواضع و احترامی كه به ایشان كردی ، تو را عفو كرد. سپس ماجرا را دقیق بازگو كرد.

مرد گفت : من از قوم قبیله عثمانی هستم و اكنون شیعه شدم . سپس ‍ ذكر شهادتین را به زبان جای كرد.